سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مجموعه داستانهای کوتاه ادیب

قتل به خاطر هوس

سرگرد جهانگیرچندروزی بود که پرونده مربوط به مرگ جوان بیست ودوساله ای که ادعا میشد به قتل رسیده و نهایتاً روشن شد که جوان مذکور خودکشی نموده را به اتمام رسانده بود .و دراین چند روز تقریباً در حالت استراحت بود و کار چندانی را انجام نداده بود. کم کم حوصله سرگرد سرمی رفت .او اصلاً طاقت بیکاری را نداشت .ادامه مطلب...

قتل به خاطر هوس 1

سرگرد جهانگیرچندروزی بود که پرونده مربوط به مرگ جوان بیست ودوساله ای که ادعا میشد به قتل رسیده و نهایتاً روشن شد که جوان مذکور خودکشی نموده را به اتمام رسانده بود .و دراین چند روز تقریباً در حالت استراحت بود و کار چندانی را انجام نداده بود. کم کم حوصله سرگرد سرمی رفت .او اصلاً طاقت بیکاری را نداشت . پشت میز خود نشسته بود و با دوست و همکاری قدیمی خود سرگرد فکوری خاطرات گذشته خود را مرور می کردند.که سربازی وارد شعبه آنها شد وبعد از کوبیدن پای خود خبردار ایستاد . وسرگردهای جواب را متوجه خود ساخت سپس خطاب به این دو دوست قدیمی گفت: قربان جناب سرهنگ هردوشمارو خواسته اند


چند قدم تا تباهی یا خاطره ای که هرگز فاش نشد 2

هرقدم که به کافی شاپ نزدیک می شدم .ضربان فلبم بیشتر میشد.ودلشوره عجیبی پیدا کرده بودم.شاید این به خاطر این بودکه در این زمینه تجربه ای نداشتم یعنی این اولین باری بودکه با پسری قرار می گذاشتم . با کلی پریشانی بالاخره به کافی شاپ رسیدم .قبل از ورود به کافی شاپ برای اینکه تمرکز حواس خود را به دست بیاورم و ریلاکس شوم .


چند قدم تا تباهی یا خاطره ای که هرگز فاش نشد

نمی دونم پدرو مادرم چند سال قبل از تولد من به ایران مهاجرت کرده بودند.ولی من در ایران متولد شده بودم.واز کودکی  با فرهنگ و رسومات اجتماعی و اخلاقی ایرانی رشد کرده بودم.راستش از افغانستان هم زیاد خوشم نمی آمد.چون تمام اقوام ما که از افغانستان می آمدند همه آنها از افغانستان به عنوان یک کشور فقیر و جنگ زده با مردمانی بی سواد و جاهل یاد می کردند.


مرگ یا خوشبختی

دیگر چاره ای نداشت .این تنها راه نجات بود که باقی مانده بود.با اینکه از شدت سرما تمام بدنش سرد وبی حس شده بود ولی باید مقاومت می کرد وآخرین تلاش های خود را به خرج میداد.یک چوب گوگردرا از داخل قوطی کشیدو خواست با اخرین رمق هایی که در وجودش مانده است .گوگرد را چلان کند .ولی باد وسوز سرد ناشی از برف مانع از روشن شدن گوگرد می شد.هوا بسیار سرد وخشن بود و سوزبسیار دردناک وسختی تمام فضای خرابه را اشغال کرده بود.انگار سوز زمستانی نیز به دنبال سرپناهی میگشت و نیز این ویرانه را مامن خویش قرارداده بود.ادامه مطلب...